نفسم از شمال اومد و عکسای مسافرت (سری اول)
سلام دوستان عزیزم خوبید؟ دیشب نزدیک ساعت 10 بود که دیدم طاها جونم بعد از سفر یه هفته ای برگشت منم زود ذوق زده شدم رفتم خونشون فداش بشم کلی خوش گذرونده بود طوری که دیگه دخمل عمه رو نمیشناخت مامانش میگفت اینقدر تو این ماسه راه میرفت که ساعت 8 شب خوابش میبرد تازه اونقدر خودتو ماسه ای کردی که مامانت و بابات همش باید میومدن تورو با اب میشستند منم که دلم واست خیلی تنگ شده بود حالا دیگه خیالم راحت شد عکسا خیلی زیادن بخاطر همین ادامشونو تو پست های بعدی میزارم حالا بریم عکسای نازتو ببینیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی